خاطره زايمان
22 آذر روز زايمان اپيزود اول : خيلي حرصم دراومد كه شب رو نتونستم باخيال راحت بخوابم.. نميشد بجاي 6:30 كله سحر 10 صبح بيمارستان ميبوديم ؟ يه جورايي سرخوش از تخت اومدم بيرون.. دلم ميخواست حليم بخورم. ولي حيف كه از 8 شب ديشب غذا و از 12 شبم آب هم ممنوع بود ... دوست داشتم يه آرايش توپ كنم ولي گفتم شايد تو بيمارستان بهم گير بدن ‘ براي همين به يه رژ كمرنگ بسنده كردم. از قيافه مامان و بابا و همسري نگراني ميباريد ولي من همچنان رو ابرا بودم ... انگا...
نویسنده :
مامان نگين
18:03